اصل های اولیه جنبش

اصل های اولیه جنبش ملی ما هستیم 1- تلاش در راستای زنده کردن فرهنگ ایرانی و پایان بخشیدن به اشغال کشورمان توسط فرهنگ عرب( نه اسلام). 2- هر ایرانی با هر مذهب و گرایش سیاسی(جمهوری خواه، پادشاهی خواهان، مجاهدین خلق، کمونیست ها و حتی طرفدار جمهوری اسلامی) در بیان نظرات خود آزاد است و هیچ کس حق ندارد مانع او گردد. 3- نفي هرگونه تبعيض از لحاظ جنسيتي ،نژادي،قومي، عقيدتي و مذهبي 4- رعایت احترام دیگران و عدم استفاده از الفاظ زشت و نازیبا چه در اظهار نظر و چه در نقد یا رد نظر دیگران. 5- عدم استفاده از شعار مرگ برای افراد. 6- هرگونه تغییر در ایران باید به وسیله مردم ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور انجام گیرد چون به غیر از مردم ایران هیچ دولت بیگانه ای به فکر مردم و منافع ملی ایران نیست. 7- هر فرد در این جنبش خود یک رهبر است. 8- جنبش ملی ما هستیم بر اساس مبارزات بدون خشونت عمل می نماید و با هر گونه حرکت خشونت آمیز یا تبلیغ آن مخالف است 9- جنبش ملی ما هستیم پرچم رسمی ایران را پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان می داند و این پرچم را وابسته به هیچ حزب و گروهی نمی داند و آن را متعلق به مردم ایران می داند

۱۳۹۷ آبان ۱۹, شنبه

من و شهرام همایون

سال های سال پیش بودش من جوانی بودم که شعله های میهن دوستی درونش روشن شده بود و او آورنده سوخت بیشتر بودش تا این شعله ها را شعله ور تر نماید هر سخنش من را به جوش و خروش می آورد و شعله درونم را شعله ورتر می کرد آنقدر شعله هایم قوی شدند که دیگر نه او را توانی بود تا سوخت بیاورد و نه آن سوخت هایی که می آورد کفایتش می کرد. با جنبشی به نام ما هستیم آغاز شد او می گفت و من می شنیدم و در میان ما امیدی تازه رخنه کرده بود چه ترانه زیبایی بود برای آن روزهایمان. امید و شور را در سراسر وجودمان به حرکت در می آورد.
از ایران بیرون آمدم که جنبشک سبز در حال پیدایش بود گرچه حدسش را زده بودم که شلوغی به پا خواهد شد ولی با این حال چون هنوز جوان بودم در دام این سبزک ها برای دو سه هفته ای افتادم و به او می گفتم که سوختش چندان مناسب حالم نیست ولی او راهش را ادامه داد و پس از دو سه هفته از او پوزش خواستم چرا که دانستم سوخت او مرا به مراتب مناسب تر است و شعله هایم چنان شعله ور گشت که شدم یکی از فعالین دنیای مجازیشان تا بعدها که به دنیای فیزیکی هم رسید. چند سالی از بهترین سال های جوانی را گذاشتم چرا که بر دو باور بودم یک اینکه راهی که می روم و جنبشی که پشتیبانیش می کنم درست است و دوم اینکه باور داشتم اگر درست اقدام کنیم توانش را داریم که حرکت مردم را در مسیر درستش قرار دهیم بسیار هم مورد تعریف و تمجید از سوی ایشان قرار گرفتم ولی ناگهان همه چیز با یک ایمیل تغییر کرد رابطه من و او به کلی دگرگون شد تنها یک انتقاد کرده بودم ولی اینبار گویا انتقادم از سطح شکیبایی او بیشتر بود و در این میان نمی دانم بگویم مزدوران یا دوستان نادانش و یا حسودان چنان بر این رابطه تاختند که من به ناگهان ارتباطم در دنیای مجازی با نیروهای جنبش به پاین ترین سطح رسید ولی من نه دل بریدم و نه رها کردم همچنان بودم و کوشش بر آموختن در محضرش داشتم حادثه ای دیگر رقم خورد یک تماس تلفنی، تا در مورد یک نکته آگاهی رسانی کنم ولی آنچه حاصل شد چیزی دیگر بود من که زنگ زده بودم که بگویم حکم داشتن کتاب دو قرن سکوت در ایران اعدام نیست بلکه در ایران این کتاب چاپ می شود و به فروش می رود ناگهان دیدم که مورد اتهام قرار گرفتم من با خود اندیشیدم مگر من چه کرده ام در این همه سال به جز خدمت صادقانه به جنبش؟ مگر تا کنون از من دروغی شنیده اند که چنین برخوردی با من دارند؟ و آنجا بود که با اینکه برای اثبات حرفم بعد از تماس به ایشان ایمیلی زدم با یک لینک برای خرید آنلاین کتاب دو قرن سکوت در ایران با چاپ سال های اخیر و ایشان هم در برنامه شان بدان اشاره نمودند ولی من نتوانستم این اتهام را نادیده بگیرم و از ایشان قهر نمودم البته نامش فقط قهر است وگرنه همچنان برنامه هایش برایم آموزنده است گرچه دیگر سوختی برای شعله های من چندان ندارند و هر از گاهی که موردی بسیار آزارم دهد باز هم ایمیلی به ایشان می زنم و انتقادم را بیان می کنم.
آخرین بار که ایمیلی زدم چند وقت پیش بود ولی هیچ پاسخی نگرفتم و در نهایت وقتی دیدم دیگر تماس مستقیم ممکن نیست به فضای مجازی آمدم و تمام توانم را جمع کردم تا آنچه را اشتباه می دانستم به گوششان برسانم و خوشحالم که کوششم بی ثمر نماند گرچه از سوی یکی از نزدیکانشان به مزدوری متهم شدم ولی مهم این بود که سخن به گوششان برسد و اشتباه را درست نماید که رسید و درست کردند گرچه بی سر و صدا.
ولی از او برای همه این سال ها کمکش در بالا بردن دانش تاریخی و سیاسیم سپاسگزارم ولی نمی توانم بگویم که احساس امروزم نسبت به او همان است که در گذشته بوده چرا که او امروز در میان انسان هایی با پایین ترین سطح درک سیاست گرفتار شده است و شاید هم خود چنین خواسته است چرا که کسانی چون من را به کناری راند تا کسانی چون اینان در کنارش باشند و جنبشی که داشت به درون جامعه رخنه می کرد و گسترش می یافت را با اشتباه های استراتژیکش به نابودی کشاند به گونه ای که دیگر تنها نامی از آن باقی مانده و نه بیشتر.

۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

چرا از شهرام همایون پشتیبانی می کنم!



بیش از 5 سال از زمانی که من با شهرام همایون آشنا شدم می گذرد. آغاز آشنایی ما از برنامه تلویزیونی  آخرین لحظه بود که ایشان مجریش بودند. پیش از آن من برنامه های بی بی سی، صدای آمریکا و رادیو فردا را دنبال می کردم و بیش از همه اما بی بی سی و رادیو فردا صداهایی بودند که اخبار را به گوش من در درون ایران می رساندند اما برنامه آخرین لحظه جنسش با همه برنامه هایی که دیده بودم فرق داشت درونش چیزی بود که در برنامه های دیگر نمی توانستم بیابم. مجری این برنامه با صدای گیرای خود امید را در ذره ذره وجودم می کاشت و من را به فردایی بهتر نوید می داد. این تنها من نبودم که مسخ برنامه های ایشان گشته بودم اوضاع به گونه ای بود که هر کس اندکی شبکه های سیاسی را دنبال می کرد با این برنامه آشنا گشته وامید درونش جوانه زده بود. ایران گویی جان تازه ای گرفته بود و امید را می شد در چشمان ایرانیان دید و اما در صداهای بیگانه ای که بیش از این نامشان را برایتان بردم هیچ خبری از این گردهمایی ها بیان نمی شد و هر چه گذشت حرف های شهرام همایون در مورد این رسانه ها در گوشم بیشتر طنین انداز شد و اندک اندک همه رنگ ها برایم دگرگون شد هر چه بیشتر به تماشای برنامه آخرین لحظه می نشستم از آن صداهای دیگر بیشتر فاصله می گرفتم. کار بدانجا رسید که امروز نه تنها به آن رسانه ها گوش فرا نمی دهم بلکه گوش فرا دادن به آنها را یک اشتباه بزرگ می دانم. اینها را گفتم تا مقدمه ای باشد برای آنچه در پی خواهم نوشت.
همانگونه که گفتم اینک بیش از 5 سال است که من شهرام همایون را می شناسم. او همیشه خود را یک روزنامه نگار ساده معرفی نموده است. او مدیر و صاحب تلویزیون ایرانی کانال یک است و در این تلویزیون برنامه ای با نام آخرین لحظه دارد. از مدتی که من ایشان را می شناسم نزدیک به چهارسالش را درخارج کشور بوده ام. زمانی که سبزها در خیابان ها به راه افتادند من به دلیل دسترسیم به اینترنتی نسبتا پرسرعت توانایی این را داشتم که همه شبکه های ایران و غیر ایرانی پارسی زبان را ببینم و از نقطه نظرات کارشناسان درون آنها نیز برخوردار شوم. در آغاز من نیز چون بسیاری از ایرانیان به هیجان آمدم شلوغی درون خیابان احساسات من را نیز به غلیان در آورده بود و من چون بسیاری دیگران از یاران جنبش ما هستیم موضع گیری آقای همایون را نادرست می پنداشتم و گمان می کردم ایشان باید همراه با مردم درون خیابان ها شود. اما این موضع من یک هفته بیشتر دوام نداشت زیرا پس از گذشت یک هفته درستی موضع گیری های آقای همایون خودش را اندک اندک نشان داد و به من ثابت شد که اشتباه از من بوده و بی تجربگی من عامل اصلی این اشتباه بوده است. آری من جوانی بودم که تازه در حال آشنا شدن با الفبای کار سیاسی بودم ولی آقای همایون سال ها در این کار بوده است او می دانست که در سیاست با احساسات نمی توان جلو رفت نه آنکه احساسات لازم نباشد اما پیش از آنکه با موج احساسات مردمی حرکت نمود باید دید این موج احساسات به کجا می رود و چه گروه و با چه اندیشه ای این موج را هدایت می نماید. او می گفت ملت با الله اکبر نمی توان حکومتی را که با الله اکبر آمده است پایین آورد او می گفت ملت با رنگ سبز اسلامی نمی توان حکومتی اسلامی را پایین آورد. او در همه این موردها درست می گفت و هر چیز دیگری که در این مورد گفت درست بود. او در همین زمان که سبزهای اسلامی هدایت موج احساسات جوانان را به دست گرفته بودند و می گفتند پرچم شیر و خورشید نشان ایران نباید حضور داشته باشد. به توزیع رایگان این پرچم پرداخت و از حمل کنندگان این پرچم تنها یک درخواست داشت و آن این بود که آن را به دست بگیرید اما به کسی تحمیلش نکنید و هرگز هم اجازه ندهید کسی پرچمتان را به زیر بکشد. اما سبزهای اسلامی که تاب چنین برخورد دموکرات مآبانه ای را نداشتند با ایجاد فضای تهمت و شایعه تلاش نمودند تا چهره ایشان را نزد مبارزین مخدوش نماید و مانع از پشتیبانی جوانان و دیگر ایرانیان از ایشان شوند. زمان گذشت و آنچه رخ داد تنها تاییدی بود بر سخنان شهرام همایون. کار بدانجا رسید که افرادی که می گفتند موسوی و کروبی نمی توانند چیزی جر آنچه در بیانیه ها آورده اند بگویند در ماه های بعد خود با تکرار حرف های شهرام همایون، آقاین موسوی و کروبی را مسوول شکست مبارزات خواندند و گفتند چون این آقایان سخن از دوران طلایی امام و اجرای بی تنازل قانون اساسی جمهو.ری اسلامی گفتند مردم به خانه ها باز گشتند. بلی آنها خود تبدیل شدند به طلبکارانی از موسوی و کروبی و یادشان رفت که زمانی خود آنها چگونه به پشتیبانی از آن بیانیه ها می پرداختند. و حتی یک بار هم نگفتند ملت ما اشتباه کردیم که از این بیانیه ها پشتیبانی کردیم. ما را ببخشید. آنها با قیافه ای حق به جانب باز بر صفحه تلویزیون آمدند و باز به تفسیر سیاسی پرداختند. جالب تر از همه اینست که هنوز هم افرادی پیدا می شوند و بی آنکه اندک زمانی از خود شکیبایی نشان دهند باز نقطه نظرات سیاسی آقای همایون را به چالش می کشند و کاش این افراد شکیبایی را که لازمه کار سیاسی است پیشه خود می کردند تا چون بسیاری دیگر رو سیاه در برابر زمان نگردند.
هرچند ایشان نیز چون همه ما دارای ایراداتی هست اما این ایرادها به گونه ای نیستند که در فرایند مبارزات مردم اثر منفی آنچنانی داشته باشند. و در مقام مقایسه با دیگر افراد ایشان اگر نمره 18 از 20 بگیرد دیگران فکر نمی کنم حتی 10 را نیز بگیرند.

راه ایرانی

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

نابودی


امروز به خوبی دریافتم چرا محمدرضا شاه باید سرنگون می شد او باید سرنگون می شد تا دیگر خلیج پارس، پارس نماند او باید سرنگون می شد تا دیگر ایرانی در جایی احساس بزرگی و غرور نکند. امروز سخت دل آزرده ام و بیش از همه این دل آزردگی را از خود دارم که چرا نمی توانم چون رستم یا که آرش جانم را در راه میهنم نثار کنم. روزگاری بود که از به آتش کشیده شدن پرچم آمریکا ابراز انزجار می نمودم اما دیگر چنین حسی ندارم. می دانم که آن به آتش کشیدن پرچم نمایشی بیش نبود تا بهانه لازم را برای آنچه آمریکاییان می خواهند انجام دهند دستشان دهد اما امروز پس ازبیانات دیروز سخنگوی وزارت دفاع آمریکا در مورد حمله هواپیماهای ایران به پهپاد آمریکایی که در آنها از نام خلیج.... استفاده نمود به شدت از این کشور بیزار شدم و به همچنین از کشور مالزی که در اخبارکانال سه اش به جای نام خلیج پارس تنها می گفت خلیج. دلم می خواهد از اینجا بروم اما نمی دانم تا زمان آزادی ایران به کجای این کره خاکی می شود رفت که دیگر در آن کشور خلیج پارسمان را به نامی دیگر نخوانند. شاید این نخستین بار باشد که حس می کنم غرورم شکسته نه غرور شخصیم که غرور ملیم شکسته است. کاش من در این دوره از تاریخ به دنیا نیامده بودم تا چنین کوچک شدنی را مشاهده نمی کردم.



۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

حال ما و جیب خالی و پز عالی


سال ها است که ما یک حرف و یک سخن را می شنویم و آن اینست که یا اپوزیسیون باید همبسته شود یا اینکه امکان هیچ تغییری وجود ندارد. من هم چون بسیاری از شما چنین می اندیشیدم اما زمانی رسید که خط بطلانی بر این اندیشه خود کشیدم و گفتم می توان با وجود تعداد بیشمار گروه ها با همه اختلاف هایشان تغییری ایجاد نمود. من پی بردم که مشکل از گوناگونی ها نیست مشکل از ماست درست است از خود ما، مایی که هنوز یاد نگرفته ایم که باید انتخاب کرد یا در معرض انتخاب قرار گرفت. آری ما در گوشه ای نشسته ایم و  از این حزب یا گروه و از هر حرکتی که صورت می گیرد ایراد می گیریم و همیشه می گوییم که شما باید با هم شوید اما هیچگاه نشده ما که این گروه ها را سزاوار پشتیبانی مردم نمی دانیم و همه آنها را تنها حزب و گروه هایی دیکتاتور و به فکر منافع خویش می دانیم پا به عرصه بگذاریم و به مردم بگوییم که آری اینک ما آمده ایم تا شما ما را انتخاب نمایید تا ما که هم دموکراتیم و هم به فکر شما مردم و ایران هستیم بتوانیم شما را به سر منزل مقصودتان برسانیم.
امروز عده زیادی از انتخابات آزاد در فردای پس از جمهوری اسلامی دم می زنند و می خواهند همه چیز را با آن تعیین نمایند اما  دغدغه من اینست امروزی که ما توان انتخاب کردن را نداریم و نمی توانیم به هیچ یک از موازین دموکراسی و آزادی پایبند باشیم فردا چگونه تحمل خواهیم کرد که گروه مخالف ما پیروز میدان باشد آیا به جنگی داخلی روی نخواهیم آورد؟ در این میان از نظر من تنها یک عامل است که می تواند ما را از همه این مشکلات نجات دهد و آن اینست که ما مردم ایران پی ببریم که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را داریم. بیاموزیم که دموکراسی یعنی احترام گذاشتن به انتخاب کننده و انتخاب شونده. درست است که انتخاب امروز ما هزینه هایی در بر خواهد داشت اما بی شک با انتخاب کردن می توان به فرادیی روشن امید داشت اگر ما بنشینم و انتخابی نکنیم فردایی هم نخواهیم داشت.
مهم نیست که شما کدام حزب یا گروه را انتخاب می نمایید اما مهم است که انتخاب کنید و مهم تر از آن اینست که حاضر باشید هزینه های ناشی از این انتخاب را برای رسیدن به فردایی بهتر و روشن تر بپردازید. من به آن جمهوری خواهی که می ایستد و می گوید من جمهوری خواهم و عضو فلان حزب هستم، به آن کمونیستی که می گوید کمونیست است و عضو یک حزب است، به آن طرفدار مجاهدین که می گوید طرفدرا مجاهدین است و عضو این گروه است یا به هر کس که به گونه ای گروهی یا حزبی را برگزیده است و حاضر به پرداخت هزینه های ناشی از آن چه مالی و چه جانی شده است  با تمام وجود احترام می گذارم ولی نسبت به کسی که توان انتخاب کردن از میان این همه گروه و حزب را ندارد و بدتر از آن توان دیدن انتخاب دیگران را ندارد و حاضر به پرداخت هیچ هزینه ای نیست تنها می توانم حس دلسوزی داشته باشم و از اینکه او چنین نادان است ناراحت گردم و تنها دست یاریم را به سویش دراز نمایم تا شاید از درون این چاه تاریکی بیرون آید.
آری امروز ما مشابه همان ضرب المثل هستیم که می گوید جیب خالی و پز عالی ما هم که از توان انتخاب کردن نداریم پز یکی شدن می دهیم.

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

آن ستم زبانی که بر من رفت



سال ها است که می شنویم و می خوانیم که عده ای از سخن گویان دیگر زبانهای ایرانی از نبود امکان آموزش زبان هایشان در مدرسه شکایت می کنند و خود را افرادی مورد ستم واقع شده می خوانند و در این بین افرادی هستند که دل در گرو ایران زمین ندارند و بی توجه به آنچه که بر تک تک مردمان ایران زمین می رود بر طبل تجزیه می کوبند و پارس ها را فاشیست می خوانند اما به گمانم زمان آن رسیده است تا ما پارسی زبان ها از ستمی که بر ما رفته سخن بگوییم و نشان دهیم که آن ستم که بر ما رفته بر آنان نرفته است.
من یک پارسی زبانم نمی دانم که نژادم پارس است یا که پارت یا ماد یا ترکیبی از آنها، اما می دانم من یک ایرانیم که به زبان پارسی سخن می گویم و می نویسم. اما این زبان پارسی را به واژگان عربی آمیخته اند و نامش را از پارسی به فارسی دگرگون نموده اند و آنچنان این امر به مزاق بیگانگان خوش آمده که امروزه در بسیاری از وب سایت های اینترنتی و نرم افزارها می بینیم که به جای ترجمه انگلیسی پارسی که Persian باشد همان فارسی را با شیوه نگارشی خود نوشته اند یعنی Farsi، و این بخشی از ستمی است که بر زبان پارسی روا می دارند و از آن کسی سخن به میان نمی آورد  این که چرا دگرگونی از پارسی به فارسی چنین به مزاق بیگانگان خوش آمده است خود مثنوی هفتاد من است اما خلاصه وار می توان گفت یکی از دلایل پشت پرده اش این است که پس از اینکه همگان این دگرگونی را پذیرا شدند حذف واژه Persian از بسیاری از موارد همچون حذف پارس از نام خلیج پارس بسیار آسانتر خواهد بود.
از این جنبه از ستم وارده بر زبان پارسی که همانا زبان مادری من است اگر بگذریم به جنبه دیگری از ستم زبانی می رسیم که بر تک تک ایرانیان پارسی زبان رفته است اکنون هم میهنان ما در دیگر بخش های ایران که زبان مادریشان زبان پارسی نیست به آن زبان محلیشان نیز تسلط کامل دارند و زبان پارسی را نیز چون به شیوایی سخن می گویند و می نویسند و من از نعمت دانستن دیگر زبان های ایرانی محروم مانده ام و اگر این را ستم بر من پارسی زبان نام ننهیم چه باید بنامیم؟ جرا من امروز نباید با هم میهن بلوچم بتوانم به بلوچی احوال پرسی کنم یا به همین شکل با هم میهن کرد، یا آذری و یا گیلانیم؟ من بر این عقیده ام که باید زبان های محلی ایران در مدرسه ها به صورت یک واحد اختیاری ارایه شوند تا من پارسی زبان بتوانم با گذراندن آنها در نگهداری آن زبان که بخشی از میراث فرهنگی ایران زمین است نقشی کوچک ایفا کنم و در عین حال بتوانم با هم میهنانم با زبان محلیشان نیز هم سخن شوم و من این را به نیکی می دانم که هر کس راحت تر است که با زبان محلی خودش سخن بگوید و از این که ببیند من پارسی زبان هم می توانم به زبان او سخن بگویم بی شک شادمان می گردد. چنانکه این امر در مورد خود من نیز درست است. آری آموزش ندادن دیگر زبان های ایرانی به من پارسی زبان به عنوان یک میراث دار ایران که باید در نگهداری و اعتلای فرهنگش کوشا باشد که زبان های ایرانی نیز جزوی از این فرهنگ هستند، جز ستم بر من و بر فرهنگ ایران نمی تواند نام بگیرد.
آری زبان پارسی زبان رسمی کشور ایران است اما این بدان معنا نیست که من نباید زبان های دیگری که مردم بخش هایی از کشورم بدان زبان ها سخن می گویند به ویژ آن زبان هایی که ریشه در ایران دارند را بیاموزم و این بدان معنا هم نیست که اگر زبان پارسی زبان رسمی است بر مردمانی که به زبان های دیگر سخن می گویند ستمی شده است که بر من پارسی زبان نشده است و افرادی بخواهند از این نوع برداشت سطحی و بی پرداختن به آنچه بر ایران در طی این سالیان و شاید بهتر بگوییم قرن ها رفته است سو استفاده نمایند و مظلوم نمایی کنند. همانگونه که در این مطلب نوشتم و شما آن را خوانده اید باید بگوییم که ستم روا داشته شده بر مردم پارس زبان ایران و حتی خود زبان پارسی به مراتب بیش از آن بوده که بر دیگر مردم که به زبان های دیگر سخن می گفته اند رفته است.


۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

حلقه گمشده


درست هزاران سال است که ما مردمان ایران زمین اسیر حکومت های دینی در شکل ها و فرم های گوناگونش بوده ایم هر چند که هیچگاه چون امروز مردان دین مستقیم براین سرزمین حکم نرانده اند اما آنها همیشه در کنار قدرت حضور داشته اند و بخش بزرگی از زندگی مردم را کنترل می نمودند حضورشان در سایه قدرت باعث شده بود تا پلیدیشان بر کسی نمایا ن نشود و مردم همچنان آنان را انسان هایی پاک و بی پیرایه بدانند اما حکومت 33 ساله شان آنها را از سایه خارج و به میانه میدان آورد و در این میدان در زیر نور درخشان خورشید پلیدیشان بر همگان آشکار گشت.
اما آیا نمایان شدن پلیدی این مردان دین کافی است تا ما از چاه تاریکی و بدبختی به سرای امید و نور هدایت شویم؟ در پاسخ به این پرسش باید چند مورد را مد نظر قرار داد 1- روی آوردن بخشی از ایرانیان مسلمان زاده به دین های دیگر 2-  طرفداری عده ای از ایرانیان از نیروهای اصلاح طلب مذهبی. این دو نکته آشکار می کند که هرچند پلیدی ها آشکار گشته اما آنچه واجب تر از آشکار شدن پلیدی مردان دین بوده، که همانا پذیرفته شدن این پلیدی از سوی مردم است هنوز به درستی رخ نداده است در جاهایی می شنویم که گفته می شود این دین نیست که ایراد دارد این مشکل افرادی است که منادی آن گشته اند و از روی درک نادرستشان با چنین برداشت اجرایی از دین به آن ضربه می زنند اما هیچ گاه این افراد به پرسش دیگری که از درون تاریخ بر می خیزد پاسخی نمی دهند و این پرسش عبارتست از اینکه اگر دین در ذات خوب است پس چرا همه آنان که از نردبان آن به قدرت رسیده اند جز کشتار و آتش زدن  به جان و مال مردمان کار دیگر نکرده اند؟ آیا نمی بایست در بین این خیل بزرگ یک نفر یافت شود که اثری مبتنی بر ذات دین از خود بر جای بگذارد؟ آنها پاسخی برای این پرسش ها ندارند و برای همین نه آنها را بیان می کنند و نه از شما می خواهند که به آن بیندیشید. آری تفاوت ما با اروپایی ها در همین جا است. فرانسوی ها به آنجا می رسند که می گویند تا آخرین پادشاه با روده آخرین کشیشی به دار آویخته نشود آزادی دست یافتنی نخواهد بود و ما تنها به سراغ پادشاهش رفتیم و نفهمیدیم که هدف اصلی این گفتار مرگ کشیش بوده نه پادشاه. اکنون نیز نیروهای به اصطلاح براندازی داریم که همچنان تقصیر را به گردن مردان دین می اندازند و باعث شده اند تا پس از گذشت 33 سال نتوانیم از این حکومت رهایی یابیم. ما زمانی که به این باور برسیم که هر چه بدی هست بی شک ریشه اش را باید در دین جستجو کرد به حلقه گم شده هزاران ساله ای دست خواهیم یافت که ما را بی شک به  سوی سرای امید و آزادی رهنمون خواهد شد. باید به این باور رسید که دین هر شکلش چه سنتی اش و چه اصلاح شده اش اگر به محدوده قدرت نزدیک شود جز نابودی در بر نخواهد داشت. 

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

ظهور مهدی


پس از مدت ها غیبت مهدی در یک روز که ما نفهمیدیم چند شنبه بود بالاخره ظهور کرد ولی از ترس بینوا رفت به شکل یک نرم افزار در اومد تا بره تو خونه این و اون ببینه چندتا پیرو داره که یهو ناغافل این کسپراسکای و این موسسه های اینجوری ضد ویروس همه جا، جار زدن که مهدی آمد ای وای مهدی به شکل بدافزار آمد. پس از این واقعه مهدی دچار شوک روحی روانی شدیدی شده و پزشکان از بازگشت او به فرم بشری قطع امید نموده اند و این شرکت های جار زن هم در حال توطئه برای کشتنش هستند